آروینآروین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

عشق من اولین فرزندم

روزی که صدای صربان قلبت رو شنیدم

1390/5/24 0:36
نویسنده : سمیه
348 بازدید
اشتراک گذاری

نی نیه ناز من سلام

امروز با بابایی رفتیم سونوگرافی تا صدایه ضربان قلبت رو بشنویم.بابایی اونقدر ذوق داشت که از ساعت ٦ صبح بیدار شده بود و رفته بود حموم و حسابی به خودش رسیده بود لباسای شیک تنش  کرده بود انگاری که داشت میرفت عروسی

ساعت ٩ از خونه زدیم بیرون بابایی سریع یع تاکسی دربست گرفت آخه خیلی عجله داشت صدایه ضربان قلبت رو بشنوه.ساعت ٩ و ٢٠ دقیقه رسیدیم بیمارستان منشی گفت خانم باید آب بخوری تا دکتر بتونه کارشو درست انجام بده بعدش بابایی همش آب میریخت تو حلق منه بیچاره اونقدر آب خورده بودم که حالم داشت بد میشد.

بالاخره اسممو صدا کردن که برم تو بابایی هم خواست با من بیاد تو که خانم منشی نذاشت گفت ورود آقایون ممنوعه که بابایی خیلی ناراحت شد.

وقتی رفتم داخل خانم دکتر به من گفت دراز بکش رو تخت یه آن کل بدنم یخ زد احساس کردم فشارم اومد پائین ولی به رویه خود نیاوردم .

خانم دکتر تو شکمم داشت دنبال تو میگشت بالاخره بعد از ٥ دقیقه صدایه تالاپ تولوپ قلبت رو شنیدم خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم.

دکتر گفت خدا رو شکر نی نیتون سالمه و و ضربان قلبش هم نرماله منم سریع از تخت اومدم پائین و رفتم پیش بابایی و بهش گفتم که صدایه ضربان قلبت رو شنیدم اشک تو چشاش جمع شد و اول خدا رو شکر کرد و بعدش از من شاکی شد که چرا با پرستار صحبت نکردم که اونم بیاد داخل

 

بعدش جفتمون با خوشحالی اومدیم بیرون بابایی رفت سره کار منم رفتم خونه خاله پرستو که خودش تو شکمش یه نی نی داشت به اسم مهرشاد

هنوز ما به کسی نگفتیم که تو به جمعمون اضافه شدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)