آروینآروین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

عشق من اولین فرزندم

مامانی حالش خیلی بده

خوشگل من سلام کوچولویه من این روزا حالم خیلی بده خیلی گرمم میشه انگاری که دارم آتیش میگیرم خسته و کوفته از سره کار میام میرم تو اتاق خواب و جلو کولر دراز میکشم ولی بازم گرممه.تو این وضیعت عمو میثم و پسر عمویه بابایی هم این روزا مهمونمون هستن و من شرایط بدی رو سپری میکنم.دوس دارم زودتر این روزا تموم بشن و تو عزیزم به جمعمون اضافه بشی. فعلا ما به کسی نگفتیم که تو تو راهی و تو هم اونقدر ریزه میزه هستی که کسی متوجه نمیشه که اومدی تو دل مامانی.   ...
11 شهريور 1390

روزی که صدای صربان قلبت رو شنیدم

نی نیه ناز من سلام امروز با بابایی رفتیم سونوگرافی تا صدایه ضربان قلبت رو بشنویم.بابایی اونقدر ذوق داشت که از ساعت ٦ صبح بیدار شده بود و رفته بود حموم و حسابی به خودش رسیده بود لباسای شیک تنش  کرده بود انگاری که داشت میرفت عروسی ساعت ٩ از خونه زدیم بیرون بابایی سریع یع تاکسی دربست گرفت آخه خیلی عجله داشت صدایه ضربان قلبت رو بشنوه.ساعت ٩ و ٢٠ دقیقه رسیدیم بیمارستان منشی گفت خانم باید آب بخوری تا دکتر بتونه کارشو درست انجام بده بعدش بابایی همش آب میریخت تو حلق منه بیچاره اونقدر آب خورده بودم که حالم داشت بد میشد. بالاخره اسممو صدا کردن که برم تو بابایی هم خواست با من بیاد تو که خانم منشی نذاشت گفت ورود آقایون ممنوعه که بابایی خیلی ن...
24 مرداد 1390

روزی فهمیدم اومدی تو شکم مامان

نانازه مامان سلام عزیز مامان بعد از اینکه بابایی دلمو شکونده بود حرفی از اومدنت نمیزدم چند روزی بود که زیر دلم درد میکرد و من این رو یه حالت عادی تلقی میکردم تا اینکه با دوستم راحیل که تو نی نی سایت باهاش آشنا شده بودم مشورت کردم که برم یه بی بی چک بگیرم به نظرم خیلی مسخره می اومد ولی بخاطره حرف خاله راحیل قبول کردم که اینکار رو انجام بدم بخاطره همین ٥ شنبه ٢٣ تیر ماه رفتم داروخونه و دو تا بی بی چک گرفتم تا رسیدم خونه سریع چک  کردم و دیدم خبری نست رفتم خوابیدم مطمئن بودم تو حالا حالاها نمیای . جمعه صبح از خواب که بیدار شدم یادم افتاد که یکی دیگه از بی بی چکا رو دارم از سر کنجکاوی رفتم سراغش  و امتحانش کردم دیدم رنگش قرمز شد و ا...
27 تير 1390

دلم از بابایی شکسته

عشق مامان سلام امروز خیلی دلم از بابایی گرفته و تصمیم گرفتم اومدنت رو کلا به تعویق بندازم.آخه امروز با کلی ذوق به بابایی گفتم که تصمیم دارم با آوردن یه نی نیه ناز جمعمون بشه سه تا ولی بابایی با اخم گفت من نی نی نمیخوام اون موقع ها که من ذوق و شوق نی نی داشتم تو نداشتی حالا هم نمیخوام سه تا بشیم منم ناراحت شدم و قهر کردم . البته عزیزم شما نباید ناراحت بشی چون من میدونم بابایی بخاطره لج با من داره این حرفا رو میزنه من برق خوشحالی رو تو چشاش دیدم ولی به رویه خودم نیاوردم      
27 خرداد 1390

درد و دل

عزیزم دلم سلام امروز که شروع به نوشتن کردم حدود یک ماهه که عضو سایتی به اسم نی نی سایت شدم تا یه سری اطلاعات در مورد مامان شدن کسب کنم تا وقتی تو عزیزم اومدی من یه مامان خنگ نباشم اینجا دوستایی خوبی دارم که همشون منتظر نی نی هستن.من تصمیم گرفتم از دومین ماهه تابستون انتظار اومدنت رو بکشم چون دوس دارم سال ٩١ بدنیا بیای. بابایی خیلی وقته انتظار اومدنت رو میکشه ولی ما یه سری مشکلات مالی داشتیم که من دوس نداشتم که تویه عزیزم در همچین شرایطی بدنیا بیای.البته من هنوز به بابایی نگفتم که تصمیم دارم تو رو به جمع دو نفرمون اضافه کنم.
20 خرداد 1390
1